سهراب سپهری در رابطه با « مرگ» به چشم اندازی دست یافته است که ویژه، غبطه انگیز، و به شدت زیباست.
او در پایه ای از رشد و تعالیِ وجودی قرار گرفته که می تواند مجموعِ فرآیند زندگی را دوست بدارد و با همه چیز جهان، بر سرِ مهر و آشتی باشد. چرخه ی زندگی و مرگ که از پیشانی هستی نازدودنی است و هیچ موجودی را گریز وگزیری از آ ن نیست، برای سپهری، پذیرفته شده و مطبوع است. بلوغ و پختگی و تعالی می خواهد که آدمی بتواند هستی را با همه ی ابعاد ناگزیرش در آغوش بکشد و دوست بدارد.
بنگرید که سپهری با چه لحنی از مرگ پدرش سخن می گوید:
«پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند.»
در این تصویر هیچ خبری از اعتراض و زشتی دیده نمی شود. واژه های استفاده شده که مرگ پدر را همراهی می کنند، جملگی طنین مثبت و ضرباهنگ دلنشینی دارند. مرگ پدر در مجاورت چلچله ها و برف و مهتابی روی داده است. مرگِ پدر نه تنها جهان را در چشم انداز شاعر تیره نمی کند بلکه بر لطافت روح او می افزاید و این درست عکسِ حالتی است که برای بیشنیه ی آدمیان روی می دهد. غالباً پس از هر مرگی چهره ی هستی در نگاه ما خشن و رنگ باخته می شود. اما سپهری می گوید در زمان مرگ پدرم، آسمان آبی بود و خواهرم زیباتر شده بود. حتا پاسبان ها که در مواقع عادی، هیچ نشانی از شاعرانگی ندارند و دیدارشان تداعی گر خشونت و شدت و زمختی است؛ به ناگهان در نگاه سپهری، شاعر می شوند. پاسبان ها همان پاسبان های هر روزینه اند، اما این نگاه سپهری است که مرگ، آن را سوهان زده ولطیف تر کرده است.
سپهری در شعری دیگر هم روایتی مشابه از مرگ ارائه می کند:
«یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس.»
اتفاق مردنِ یک انسان، به سادگی گزارش می شود. انگار اتفاق خاص و غریبی نیفتاده است. هستی همان هستی است و با همان جذابیت سابق و دلربایی پیوسته اش. مرگِ یک انسان که جزئی از فرآیند زندگی است، زیبایی ها و جذابیت های هستی را در چشم شاعر که حقیقتاً به زندگی «آری» گفته است، کم نور نمی کند. یک نفر دیشب مُرده است اما عطرِ نان گندم و ریزش آب و نوشیدن اسب ها و جریان قطره ها و سکوتِ برف و یاس ها، هنوز هستند. زندگی خاتمه نیافته است. زیبایی ها همچنان حضور دارند و چشم شاعر را سرشار از شعف می کنند.
سپهری به نیکی آموخته بود که « مرگ» گر چه در رابطه با فردِ خاصی که آدم به او دلبستگی دارد، غم انگیز و تلخ است، اما در کلیتِ زندگی وجودی بایسته دارد و فقدانش، خلأیی جبران ناپذیر بر جای می نهد.
می گوید:
« و اگر مرگ نبود
دست ما در پی چیزی می گشت.»
شاید این تعبیر ، یکی از نغز ترین حرف هایی است که در باب مرگ زده شده است. به راستی اگر زندگی و بازیگران آن- مرادم همه ی عناصر زنده و تپنده ی آن است- ارج و قدری دارند، وامدار حضور مرگ هستند. مجال محدود زندگی و فرصتِ کوتاه دیدن و دیده شدن که مرگ ضامن آن است، اینسان زندگی را پر شکوه و خیره کننده کرده است.
آندره ژید ، نویسنده ی قرن بیستمِ فرانسوی، درخشش لحظه های زندگی را بر زمینه ی تاریک مرگ ممکن می بیند و می نویسد:
«آیا سرزمین زیبایی را که از آن می گذری خوار می شماری و ناز و نوازش های فریبنده اش را از خود دریغ می داری؟ چون می دانی که به زودی اینها را از تو خواهند گرفت؟ هر چه عبور سریع تر باشد، نگاهت باید آزمندتر باشد؛ و هر چه گریزت شتابزده تر، فشار آغوشت ناگهانی تر! چرا من که عاشق این لحظه ام، آنچه را می دانم که نخواهم توانست نگاه دارم، با عشق کمتری درآغوش بگیرم؟ ای جان ناپایدار، شتاب کن! بدان که زیباترین گل زودتر از همه پژمرده خواهد شد. زود خم شو و عطرش را ببوی. گل جاودانه عطری ندارد.
اندیشه ای نه چندان استوار درباره ی مرگ سبب شده است که برای کوچک ترین لحظات زندگی خود آن ارزشی را که باید قائل نشوی. و آیا در نمی یابی که اگر هر یک از این لحظات به نحوی به اصطلاح مشخّص بر زمینه ی تیره و تار مرگ قرار نمی گرفت نمی توانست درخششی چنین شگفت انگیز داشته باشد؟.... اگر می دانستی، ای اندیشه ی ازلی جلوه ها، که انتظار نزدیک مرگ چه بهایی به هر لحظه می بخشد!»
سپهری عمیقاً دریافته بود که مرگ گر چه به ظاهر با زندگی بر سر ستیز است و حضورش نافیِ زندگی است، اما کلّیتِ بودنش زندگی را گران بها و خواستنی می کند. غیابِ مرگ، همان و غیبتِ زیبایی، همان.
سپهری می گوید:
«و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذاتِ شبِ دهکده از صبح سخن می گوید.
مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان.
مرگ در حنجره ی سرخ - گلو می خواند.
مرگ مسئولِ قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می چیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد.
و همه می دانیم
ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است.»
مرگ، پشتوانه ی زیبایی پر شاپرک است. و دقیق ترین تعبیر شاید همین تعبیر شاعر باشد که می گوید:
« ریه های لذت، پُرِ اکسیژن مرگ است.»
ریه های لذت با اکسیژن مرگ کار می کنند. اگر اکسیژن مرگ در سپهرِ زندگی نباشد، زندگی ابعاد لذت بخش و مجذوب کننده ی خود را از دست می دهد. تصور کنید که شما را به جزیره ای ببرند و بگویند تا پایان عمر در آن سکونت خواهید داشت، قطعا در چنین موقعی کشفِ زیبایی های این جزیره را به تعویق می افکنید. تا چه برسد وقتی که بدانید تا بی نهایت زمان در آن جزیره خواهید بود. کوتاهی فرصت است که ماجراجویانه ما را به کشف ابعادِ سحّار زندگی می کشاند.
رابنیدرانات تاگور، شاعر نام آشناو بزرگ هندوستان نگاهی متناظر با چشم انداز سپهری دارد. می گوید مرگ هم بخشی از فرآیند زندگی است و کسی که زندگانی را دوست دارد، مرگ را هم دوست خواهد داشت:
« مرگ
به گونهی زادن
از آنِ زندگی است.
راه رفتن در برداشتن قدم است
همان گونه که در پائین گذاشتن آن است»
یا می گوید همچنان که پاییز که فصلِ مرگِ برگ هاست زیباست، مرگ هم می تواند زیبا انگاشته شود.
«بگذار زیبا باشد
زندگی،
مثل گلهای تابستان
و مرگ،
مثل برگهای پاییز!»
و مرگ را به چشمه ای مانند می کند که آب راکد و آرام زندگی را به چین و خروش و تلاطم می افکند. حضور مرگ به مثابه ی حضور یکی چشمه ی جوشان در کنار آبِ آرام زندگی است.
«چشمه مرگ
آب آرام زندگی را
به چین و شکن می اندازد.»
این مختصر تنها گلگشتی بود در نگاه بلند و غبطه انگیز سپهری و نشان دادنِ مشابهت آن با چشم انداز رابیندرانات تاگور که هر دو به مرگ از منظری جمال شناسانه نگریسته اند و کلیتِ آن را به مثابه ی امری که ضامنِ خروشِ زندگی و افسونگریِ آن است پذیرفته و دوست داشته اند.
-----------
منابع:
1. مائدههای زمینی و مائده های تازه، آندره ژید، ترجمه ی مهستی بحرینی، انتشارات نیلوفر، چاپ ششم، 1390
2. ماه نو و مرغان آواره، رابیندرانات تاگور، ترجمه ع. پاشایی، نشر ثالث، چاپ اول، 1389
3. هشت کتاب، سهراب سپهری، تهران، انتشارات مجید، 1389
نظرات
بدوننام
26 آذر 1391 - 08:33"دقیقترین تعبیر شاید همین تعبیر شاعر باشد که میگوید: « ریههای لذت، پُرِ اکسیژن مرگ است.»" نه بابا دقیقترین تعبیر این شاعر بودایی مسلک این تعبیره : "مرگ گاهی ودکا مینوشد." آخه یه جورایی با حال تره جناب قطبی نه؟آخه با افکار می و باده صوفیانه بیشتر هماهنگه "این مختصر تنها گلگشتی بود در نگاه بلند و غبطه انگیز سپهری"!!! نه جناب قطبی نگاه بلندش تو تعریفش از مسلمانیشه "من مسلمانم. قبله ام يك گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده من. من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم. در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف. سنگ از پشت نمازم پيداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است. من نمازم را وقتي مي خوانم كه اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو. من نمازم را پي "تكبيره الاحرام" علف مي خوانم، پي "قد قامت" موج. كعبه ام بر لب آب ، كعبه ام زير اقاقي هاست. كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهر به شهر. "حجر الاسود" من روشني باغچه است." بیخیال بنویس جناب قطبی مدیر محترم سایت فقط به فکر تغدیه سایته ،محتوا مهم نیست جناب مدیر که نمیاد جواب سوال متربیان رو بده شما هم افکار صوفیانه ات را با نام جماعت دعوت و اصلاح پخش کن کی به کیه
شاهو کردستانی
27 آذر 1391 - 07:26برادر بزرگوار وقطب زمان جناب آقای قطبی، صدیق دقیق. چگونه مرگ را مسئول قشنگی پر شاپرک بدانیم؟!یا در آن روز آسمان را بسان سپهری در روز مرگ عزیزانمان آبی ببینیم؟!و...؟! وقتی خواهرانم پرهای زیبای زندگیشان بسان پرهای شاپرک های انداخته شده در کام آتش نفت و آتش بی عدالتی و آتش بی مسئولیتی وستم می سوزد و همان مسئولانی که خود را مسئول قشنگی پر شاپرک ها می دانند در پاسخ می گویند: متاسفیم!!! افسوس. مرگ یک انسان بسی سترگ است. آن هم بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ [٨١:٩] بله مرگ حق است و إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ و کسانی که در راه خدا کشته می شوند در پیشگاه کبریایی پروردگار زنده اند وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ . اما اگر سهراب وصدیق هم خواهرانشان در مدرسه بسوزند یا برای گرفتن حقشان و حقوقشان برسرشان آتش ببارن و بی گناه بی گناه پر پر شوند. آیا باز خواهند گفت در آن روز آسمان آبی بود و یامرگشان با خوشه انگور به دهان می رفت و آیا باز هم مگفتن مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است؟!
شاهو کردستانی
27 آذر 1391 - 08:36نامهای برای یگانهترین سیران، دختری که در آتش بیکفایتی مسئولان سوخت فرزانه جلالی در جایی خواندم همکلاسیهایت با دست و صورت سوخته برای نمایندگان سیران گیان! چند روز از آن روز سرد پاییزی میگذرد؟ همان روزی را میگویم که تو از خواب بیدار شدی؛ کتاب فارسی و دفتر نقاشیات را در کیف گذاشتی. لباس مدرسهات را پوشیدی. راستی لباست آن روز چه رنگی بود؟ اصلا اجازه میدهند لباسهای رنگی بپوشی؟ دفتر نقاشی را چرا برده بودی؟ شما که آن روز زنگ نقاشی نداشتید؟ میخواستی بهار را نقاشی کنی؟ که دیگر از سرما خبری نباشد؟ راستی آن روز صبحانه خورده بودی؟ و بعد به مدرسه رفتی. سر کلاس بودی و حواست بود؟ یا اصلا فکرش را هم نمیکردی؟ بخاری آتش گرفت و تو سوختی... و بعد هیچوقت نه به آن کلاس و نه به هیچ کلاس دیگری برنگشتی. میترسم از درسهایت عقب بمانی... این روزها با «درد» میگذرند اما میدانم این درد، کمتر از دردی است که تو و همکلاسیهایت کشیدید. نمیدانم در آن لحظه که بخاری آتش گرفت روی کدام نیمکت، و در کدام ردیف نشسته بودی که آنقدر زیاد سوختی. نمیدانم چندمین نفری بودی که تلاش کردی دری را که دستگیره نداشت با زور باز کنی تا کمتر بسوزی. نمیدانم چند بار با چه توانی جیغ زدی، داد زدی، کمک خواستی. چه کسی را صدا زدی؟ مادرت را، پدرت را، معلم یا مدیر مدرسه را؟ حتی شاید خدا را. باورت نمیشد تو میسوزی و کسی صدایت را نمیشنود... کیژۆله ی کوردستانهکم! میخواهم خاطرهای برایت بگویم. کلاس دوم ابتدایی بودم. در روستای سروآباد. یادم نیست پاییز بود یا زمستان ولی سرد بود. زنگ تفریح که با همکلاسیهایم در حیاط مدرسه بازی کرده بودیم سردم شده بود. به کلاس رفتم و دستهایم را روی بخاری گرفته بودم تا گرم شوند که چیزی داخل بخاری ترکید، آتش از بالای بخاری بیرون زد. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که دستهایم سوختند. آن روز مدیر مدرسه گفت: گریه نکن، بزرگ میشوی فراموش میکنی. بیست سال از آن روز میگذرد. مدیر درست میگفت. خیلی زود فراموش کردم. فراموش کردم که با آن دستهای سوخته هیچ کاری نمیتوانستم بکنم که لباس پوشیدن و بستن بند کفشهایم وظیفهی پدرم شده بود. خواهرم مشقهایم را مینوشت. وقتی برادرم با نگاه کردن به دستهایم حالش بد میشد مادرم بغض میکرد. فراموش کردم که همه اینها فقط به خاطر بخاری نفتی کلاس بود. حالا بیست سال از آن زمان میگذرد، اما انگار بخاریهای نفتی هنوز سهم ما در روستاها است. خویشکه چکوله کهم! تو رفتی و هم کلاسیهایت را تنها گذاشتی. این روزها تصویر بیشترشان را دیدهام. بعضی درصد سوختگیشان بیشتر و بعضی کمتر است. میتوانم بگویم دستهای همه آنها سوخته است. دستهایی که باید مداد در دست بگیرند و مشق بنویسند، دستهایی که باید برای بهترین انشای کلاس کف بزنند، دستهایی که باید زنگ تفریح دور گردن همدیگر بیندازند و لیلی بازی کنند. داغِ رفتن تو تمامی ندارد سیران. ما ماندهایم و همکلاسیهای دست و صورت سوختهات. همکلاسیهایت چگونه میتوانند دل خوش کنند به کمکهای درمانی مسئولانی که به خود زحمت حتی عذرخواهی ندادهاند. چگونه امید ببندند به فرهنگی که هویت زنانهمان را با صورتهای زیبا و بدون نقص پیوند زده است. چگونه با دستهای سوخته رنج زن بودنشان را بنویسند. چگونه فریاد دادخواهی سردهند اگر کسی به فریاد حنجرهٔ سوختهشان نرسد. رۆلەی شیرین! این نامه را با زبان فارسی نوشتم تا آنهایی که زبان مادریمان را عاملی برای تفکیک و جدایی و نشنیدن دردهایمان میدانند؛ بتوانند بخوانند. فارسی نوشتم تا آنهایی بخوانند که بیست سال پیش نیز عامل سوختن دستهای دیگری بودند. برای آنهایی مینویسم که آنقدر سرشان به انرژی هستهای و لبنان و فلسطین و سوریه گرم است که یادشان رفت ۳۸ کودکی که در آتش سوختند به کمک مالی برای زنده ماندن و زندگی کردن نیاز دارند. برای مدیر مدرسهای که از تعمیر دستگیره در کلاس غافل شد. برای نمایندگان شوراهای شهر و مجلسی که سرگرم محدود کردن بیشتر زنان و دختران این کشور هستند. برای آنهایی که در همین روزها که دستهای سوخته همکلاسیهایت هنوز از ظلم بر آنها حکایت میکند، برای محدود کردن سفرهای روزهای آیندهات تو را نیازمند رضایت قیم و ولی میکنند. برای وزیر آموزش و پرورشی که شاید مدرسهای در روستایی را به هیچ انگارد و زمانی که خبرنگاری از او میپرسد اگر دختر خودتان به جای یکی از آن دختران بود، چه میکردید، ناراحت میشود و با کنایه میگوید: «دست شما درد نکند»؛ این نامه را نوشتم تا او نیز بخواند تا به او بگویم، دست شما درد نکند جناب وزیر، آنها دختر وزیر نبودند، آنها فقط دختر بودند؛ دختران روستا، دخترانی که هنوز گرمای بخاریهای بیست سال پیش را مشق میکنند. این نامه را به فارسی نوشتم تا شاید آنهایی که بر جایگاه قدرت تکیه زدهاند اندکی به خودشان بیایند. سیران حالا که دیگر نیستی بگذار بگویم: میدانستی از همان نزدیکیهای شما، لولههایی بزرگ، گاز به ترکیه صادر میکنند؟ میدانم که عمرت آنقدر نبود که درس تان به جایی برسد که در کتاب بخوانی سرزمینی که در آن زندگی میکردی، دومین مخازن گاز جهان را دارد. میدانم هنوز درس تان به اینجا نرسیده بود؛ اما میدانی همکلاسیهایت با آن صورتهای چروکیده وقتی سالها بعد در کتابهایشان این را بخوانند، چه حالی پیدا میکنند. این نامه را برای جراحان پوست و زیبایی که روزی صدها عمل جراحی را انجام میدهند، مینویسم شاید داوطلبانه مسئولیت جراحی حتی فقط یکی از دوستانت را به عهده بگیرند. برای فعالین حقوق بشر که..... و برای خودم مینویسم تا فراموش نکنم بر تو و همکلاسیهایت چه گذشت. در جایی خواندم همکلاسیهایت با دست و صورت سوخته برای نمایندگان مجلس سرود خواندهاند. با خود عهدی بستم که روزی به شینآباد خواهم رفت. تمام همکلاسیهایت را پیدا میکنم. با شاخه گلی سرخ به نشانه زیباییات بر سر خاکت خواهیم آمد و سرودی خواهیم خواند.
صدیق قطبی
27 آذر 1391 - 11:33سلام... یه زمانی- و چه بسا هم اکنون- کسانی مانند احمد کسروی و علامه ی برقعی کتاب های نظیر "حافظ شکن" و "حافظ چه می گوید؟" می نوشتند و حتا کسروی مراسم سوزاندن دیوان حافظ را هم بر گزار می کرد. ریشه ی همه ی تنبلی و کساد و بی عملی و فقر و بدسگالی رو به دوش حافظ و امثالش می انداختند. عده ای می گفتند حالا که مردم نان در سفره شان نیست چه جای بحث ادبی و شاعرانه س. اینکه به دلیل کوتاهی و بدعملی مسؤولین مدرسه ای آتش می گیره و انسانی جانش را از دست میده نباید باعث بشه که راجع به جایگاه مرگ در نظام زندگی بحث نشه. سخن بر سر اینکه من و امثال من در رابطه با مرگ عزیزمان چه واکنشی نشان می دهیم نیست، سخن بر سر این بود که عده ای تونستند که در نظام کلان هستی و زندگی، مرگ را بپذیرند و درک کنند. متکلمین ما بر این باور بودند که نظام هستی، نظام احسن است و همه چیز در بهترین شکل خود آفریده شده و هر چیزی به جای خویش نیکوست. من با اشاره با دو شاعر بزرگ معاصر کوشیدم نشان بدم که کلیت مرگ چیز بدی نیست و بلکه زیبایی های عالم رو بیشتر به چشم میاره یا از اساس زندگی را زیبا می کنه. اما هیچ یک از این حرفها و تفسیرها به معنای توجیه عملکرد مسؤولان یک جامعه که منجر به مرگ یک انسان می شود نیست... این امر خیلی واضحیه. مثلا شما در عین حال که یک پزشک رو به خاطر تقصیر در مداوای یک بیمار سرزنش و ملامت می کنید اما به نحو کلی تر و در چشم انداز وسیع تر، بیماری رو کفاره ی گناهان و تطهیر فرد تلقی می کنید و احادیث فراوانی در این باب وجود دارد. از سویی قصورهای انسانی را می بینیم و سرزنش می کنیم و از سویی و در چشم اندازی کلی تر به قضای خداوند رضایت می دهیم و بدان خرسند می شویم. این تنها سهراب و تاگور نیستند که کلیت مرگ را در بافت زندگی ستوده اند و پذیرفته اند، عارفان مسلمان ما هم مرگ را دریدن حجاب و وصال به معبود یگانه تلقی کرده و خوش داشته اند. چون مرگ رسد چرا هراسم این راه به اوست می شناسم (نظامی) من فقط حس می کنم که وقتی با مطلبی مواجه می شویم که در ظاهر آن عبارات عربی و آیات و احادیث نمی بینیم سریعا جبهه می گیریم. در حالی که همه می دانیم که الحکمة ضالة المؤمن أینما وجدها أخذها...
شاهو کردستانی
28 آذر 1391 - 10:47قطب نظر ربای ما آقای قطبی،صدیق شفیق. اولا: پاسخ پرسش بنده را نداید که:اگر سهراب وصدیق هم خواهرانشان در مدرسه بسوزند یا برای گرفتن حقشان و حقوقشان برسرشان آتش ببارن و بی گناه بی گناه پر پر شوند. آیا باز خواهند گفت در آن روز آسمان آبی بود و یامرگشان با خوشه انگور به دهان می رفت و آیا باز هم میگفتن مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است؟!و ثانیا: عرض نمودم که با کلیت امر تسلیم جان، همچون دمیدن جان درجنین شک و ریبی نیست.و به قول یکی از بزرگان به گمانم دکتر شریعتی:پروردگارا تو به من چگونه زیستن رابیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت. بله امر مرگ قضیه ی دهشتناکی برای دانایان بیدار و... نیست.اما از چگونه مردن بزرگان و اطرافیان می توان تا حدودی به چگونه زیستن آنها پی برد. و اینکه از کجا آمده بودن؟ و به کجا آمدن؟ واز برای چه آمده ان؟ و چگونه بودند؟و به کجا می روند؟ و چگونه رفتن؟ اما در رابطه با حس شما بر حس محسوسان بر خبط بودن جملات و نوشتار بر نبود آیات و احادیث، امر لطیف و با احساسی نیست. پس شایسته است از محسوسات به ملموسات برسیم.
دردمند
29 آذر 1391 - 07:43من که دیر زمانی است از این شیوه ی گفتمان خسته شده ام آخر نفهمیدم این چه سنخیتی با دعوت و اصلاح دارد؟ آقای نویسنده توانا من به قدرت قلم و توان و پشتکارت شکی ندارم اما عزیز من رسول خدا علیه الصلاة و السلام الکوی ما رهبر ما سرور ما که در یک محیط شعردوست و شاعر پرور بزرگ شد جز یک بار به شعر استناد نکرده!؟ یکی از اتهامات مشرکین به رسول خدا اتهام شاعری بود در کنار ساحری و کاهنی و ...اما ما چرا خود را این همه درگیر شعرا کرده ایم؟ "الم تر انهم فی کل واد یهیمون و یقولون ما لا یفعلون..."
قنبرزهی
30 آذر 1391 - 12:04من همیشه نوشته های آقای قطبی رو مشتاقانه دنبال می کنم ولی تا حالا نظری نذاشته بودم. اما وقتی اینهمه تنگ نظری رو می بینم گفتم منم چیزی بنویسم. من خودم رو یک سلفی می دونم و پایبند فهم سلف از اسلام هستم. یه جاهایی هم با آقای قطبی فکرام جور نیست. ولی اینکه کسی در نوشته هاش شعرهای زیادی به چشم می خوره به نظرم نه تنها عیبی نداره بلکه کلی حسن هم داره. کلام لطیف و دلنشین می شه و نفوذش بالا می ره. درسته که آقا یا خانم دردمند میگن که پیامبر شعر نگفته اما حسان بن ثابت و شاعران خوب دیگر رو تحسین کرده و حتا قباشو بهشون هدیه داده. سلف ما خیلی به شعر استشهاد می کردن. شما همین ابن قیم رو ببینیند که چقدر تو کتاباش شعر هست. علت بعضی از این مخالفت ها به نظر من کمی حسادت و کمی بدبینی و کمی سردمزاجیه. ما به نسبت سرمایه های خودمون کم لطفیم. آقای قطبی یه سرمایه س. من خیلی دوست دارم از نزدیک باهاشون آشنا بشم.
روناک
30 آذر 1391 - 07:42داشتم نظرات رو می خوندم ولی یه نکته رو ظاهرا همه ی دوستان فراموش کردن و اون اینکه این مطلب یه نوشته ی ادبیه و درستش هم همینه که باید لبریز از شعر باشه. بحث نه یه بحث دینی بود و نه یه بحث فقهی یا تفسیری یا ... یه بحث ادبی محض بود و داشت یه موضوع رو از نظر دو شاعر بررسی می کرد. وقتی زمینه ی بحث رو توجه کنیم دیگه این اشکالاتی که میگن بی معنی میشه. اخه شما از یه بحث ادبی و ادبیاتی انتظار دارید که صبغه های مذهبی و درون دینی داشته باشه؟ اینکه معقول نیست
اهل سنت
30 آذر 1391 - 09:13( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً ) ببینید برادر گرامی حرف ما این نیست در لابلای کلام و برای فهم بهتر مقصود از شعر استفاده نشود حرف ما این است که رویکرد اصلی مطالب شما با دین اسلام تضاد دارد حتی اگر از آیات قرآن هم استفاده می کردید. کسی که با قرآن آشناست میداند که روح کلی حاکم بر قرآن تبشیر و انذار انسان است جهت آماده سازی برای دادگاه قیامت و حیات ابدی و بنده با این معیار قرآنی نوشته شما را ارزیابی کردم .اما در رویکرد شاعران نو ( و نه شاعران بزرگ اسلامی چون سعدی ، مولوی ، اقبال ، پروین اعتصامی و...) اساس عقیده پرستش طبیعت و دعوت به سوی پوچی، بی هدفی و پرواز در عالم خیالاتاست که کاملا از مکتب بودیسم اخذ شده است . کسانی که این اندیشه را می شناسند میدانند که حتی خدا را نیز چیزی جز توهم انسان نمی دانند .برعکس یک فرد مومن وقتی می نویسد بیش از آنکه به فکر زیبا بودن مطلب و برانگیختن تحسین خوانندگان باشد خدای متعال را مراقب خویش می بیند که چه دارد می نویسد و آیا مطابق شریعت خداست یا نه و چه تاثیری روی مخاطب میگذارد.ایا شما آیه زیر و بسیاری از آیات قرآن را که در تقبیح شعر آمده ندیده اید. وما علمناه الشعر وما ينبغي له إن هو إلا ذكر وقرآن مبين(نزذ عرب نیز که بسیار به شعر علاقمند بودند در همان حال می دانستند که دروغ است و واقعیت ندارد بهمین دلیل پیامبر را نیز شاعر می دانستند.) شما به حدیثی از رسول الله اشاره فرمودید که فرمودند برخی از اشعار نکات حکمت آمیز دارند. کسی منکر این نیست به شرطی که معنی حکمت را نیز از قرآن گرفته باشیم . شما را ارجاع میدم به حدیث صحیح زیر و خواهشمندم شما بفرمایید این شعری که در قرآن و در سخنان پیامبر علیه سلام تقبح شده چیست؟ وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لِأَنَّ يمتلىءَ جَوْفُ رَجُلٍ قَيْحًا يَرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يمتلئ شعرًا» مُتَّفق عَلَيْهِ اما دوست عزیزی که فرمودند - اینهمه لطافت و ناز طبعی خیلی غنیمته- عرض کنم که مسلمان دنبال نازطبعی نبوده و نیست. مسلمان باید با عبادت و عمل صالح برای قیامت آماده شود نه مشغول نازطبعی و مستی و سرخوشی که هر کسی با چیزی خوش است یکی با رمان ، یکی با شعر و یکی با شراب و در اساس تفاوتی با هم ندارند زیرا جملگی دنبال خوشی هستند نه ذکر الله. إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ
یک رهگذر
01 دی 1391 - 04:11بچه که بودم همیشه از رعد و برق می ترسیدم قبلا فکر می کردم ترسوم و به کسی نمیگفتم با خودم میگفتم بذار فقط خودم بدونم از رعد و برق می ترسم و کسی ندونه اینقدر ترسوم!! همیشه به اطرافیانم غبطه می خوردم که چطور شبهای بهاری رو تا صبح می خوابند بدون ترس از رعد وبرق!! برف رو بیشتر از بارون دوست داشتم و به همه هم می گفتم چون برف باعث میشه مدرسه ها تعطیل بشه اما... اما دروغ میگفتم من اصلا دوست نداشتم مدرسه ها بسته بشن!!! من مدرسه رو دوست داشتم.... برف رو به این خاطر دوست داشتم چون بی صدا می بارید و دیگه من نمی ترسیدم!! از بهار به اون قشنگیش می ترسیدم و ازش بدم میومد پس میگفتم تابستون رودوست دارم چون نمیرم مدرسه اما... اما دروغ میگفتم من اصلا دوست نداشتم مدرسه بسته بشه من مدرسه رو دوست داشتم!! من از بارانها و رعد و برق بهار می ترسیدم............... میدونید گاهی وقتها آدم وقتی از چیزی میترسه باید به خاطر غلبه بر ترسش یه جایگزین برای اون پیدا کنه یا ترسش روتوجیه کنه واین طبیعیه!! اما مشکل اینجاست که ترس همچنان وجود داره و فقط نمیتونیم حسش کنیم!! من بعدها فهمیدم که تقریبا همه از صدای رعد وبرق می ترسند چون صدای خشنی داره و آدم نسبت بهش واکنش داره فهمیدم که حتی پدر و مادرم هم از صداش میترسند اما... اما فرق اونها با من اینه که اونها با وجود این ترس هم باز یاد گرفتند که بهار رو زیبا بدونند وازش لذت ببرند!!
هیوا محمدی
30 آذر 1391 - 12:36مقاله را نخوانده بودم ولی نظرات مرا کنجکاو کرد فکر میکردم قطبی کفرگویی کرده است ولی دیدم فقط مرگی که انسان از آن هراسان است از نگاهی دیگر در انظار زیبا جلوه داده است احسن به حس زیبای شاعران و به اندیشه زیبای قطبی
احمدی
01 دی 1391 - 09:00سلام جناب قطبی همونطور که در ترجمه حدیث نوشتید: «همانا بعضي از اشعار، سخنان مفيدي هستند». بعضی از اشعار جناب قطبی نه هر شعری و از هر شاعری علامه برقعی در حافظ شکن می نویسد "شعر واژهایست عربی که بمعنی خیال و پندار است و شاعر یعنی خیالباف چنانچه منطقیین در تقسیم قضایا میگویند: «وأما الشعریّ یتألف من المخیّلات» یعنی قضایای شعری آنست که مرکب از خیالیات باشد. و اما شاعر خوب کسی است که خیالات و افکار او در اطراف حقائق دور زند و جملات را در ترغیب بعقل و دانش و دیانت و عفت و غیرت و استقلال و صنعت مصرف کند، و همت او پست نباشد و ترویج از افکار باطله و هوسبازی نکند و مدح و تملق را پیشة خود نسازد بعضی از طرفداران شعرا بزور فکر میخواهند زشتی گفتار شعرا را رفو کنند و آمدند اصطلاحاتی از پیش خود جعل کردهاند و بشعر بستهاند ولی باید گفت زشتی گفتار شعرا قابل رفو نیست و جعل اصطلاح کار باطل و کجروی دیگریست؛ رفو که نشد که هیچ بلکه بدتر شد؛ زیرا اگر بگوئیم مقصود شاعر از شاهد زیبا امردان و مهوشان بشری است فسقی برای او ثابت کردهایم ولی اگر بگوئیم مقصود او خدا است و این خط و خال و قر و غمزه را بخدا بچسبانیم وارد کفرش نمودهایم؛ زیر این گفتارها نسبت بخدا کفر و زندقه است پس باید گفت: عرفان دینی و حقیقی اصطلاحات رکیک ندارد و آنچه عرفا و شعرا برای خود اصطلاحات و تأویلات آوردهاند رکیک و باطل است و تکرار الفاظ مَی و مطرب و زنار و دلبر عیار بر ضد اسلام و معرفت بلکه کفر و شرکست." آری برادرم نمی توان با تاویل و تفسیر اشعارشعرا و اقوال صوفیان را تفسیر و توجیه نمود و رنگ و لعاب اسلامی به آن بخشید. شما در تمام نوشته هایتان سعی بر توجیه و تاویل اشعار شاعران و اقوال صوفیان می نمایید از جمله همین مقاله در مورد اشعار سپهری که همه می دانند ایشان شاعری با جهان بینی بودایی و ترکیبی از عرفانهای شرقی ازجمله وحدت وجود می باشد و اشعارشان نیز در همین راستا می باشد و نمیتوان یک تکه از یکی از اشعارش را جدای از کل شعر و حتی سایر اشعارش بررسی نمود و ایشان رابه عنوان عارفی اسلامی که چنان نگاهی بلند به مرگ داردمعرفی نمود و در مدحش قلم فرسایی کرد و او را به عنوان الگو معرفی کرد. درست است ایشان می گوید "مرگ پایان کبوتر نیست" اما ایشان بی پایانی را در بودا شدن می بیند آنجا که در پایان قطعه Bodhiمی گوید "هر بودی بودا شده بود" ایشان در قطعه گل آیینه از خدا هم استمداد می طلبد" ي خداي دشت نيلوفر! باز گردان رهرو بي تاب را از جاده رويا" اما خدایش خد ای دشت نیلو فر است که میدانیید کنایه از بودا است. و در پایان بی تعارف بگویم با خواندان این قطعه " قرآن بالاي سرم ، بالش من انجيل ، بستر من تورات ، وزبر پوشم اوستا، مي بينم خواب:بودايي در نيلوفر آب" می توان ایشان را مصداق آیه " وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ / أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ" دانست. برادرم ایشان از لحاظ صناعت ادبی و توانایی تخیل وبه قول اهل ادبیات نازک طبعی جزو سرآمدان ادب فارسی است اما افکار ایشان در اعتبار سنجی با قرآن و سنت نمره قبولی نمی گیرد
میهمان
01 دی 1391 - 12:14سلام عرض می کنم خدمت برادران هم مسیرم در این سایت پربار. می خواستم خدمت دوستانعرض کنم که یکی از اوصاف جماعت ما فراگیری و همه جانبه بودن است. امام شهید ما حسن البنا می گفت که جماعت ما هم یک طریقه ی صوفیه و هم یک هیئت سیاسی و ... است. سعید حوی و احمد راشد و بزرگان دیگر اخوان همواره به مسائل روحی تأکید می کردند و از ذخائر عرفانی و تصوف استفاده می کردند. آقای قطبی حسنی که دارد همین احاطه و اشرافیتش بر عرفان اسلامی است خصوصا عرفان ایرانی اسلامی. از این جهت باید از ایشان سپاسگزار بود. خدمت دوستان همم عرض کنم که این سایت باید یه سفره ی رنگین باشد که هر کس بنا به ذائقه اش لقمه ای از آن برگیرد. هم مباحث فقهی طرح می شود و هم سیاسی و هم اجتماعی. مطالبی در این سایت هست که خیلی درون دینی اند... جای مباحث ادبی و ذوقی هم در سایت خالی است تا کسانی که ذائقه ی ادبی دارند بهره مند گردند. الحمدلله نویسنده این بعد را خوب پوشش داده. کسانی که علاقه ای به شعر و ادب و عرفان ندارند می توانند مطالب دیگر سایت را بخوانند. اما اینکه ذائقه و سلیقه ی خود را بر همه ی مخاطبان متنوع و با پسندهای مختلف تحمیل کنند خیلی تحکم است دیگر. بگذارید سفره رنگین بماند و شما از غذای باب طبع خود میل کنید. نه اینکه هر غذایی جز غذای محبوبتان را از سفره بردارید.
صدیق قطبی
02 دی 1391 - 01:39آقای اهل سنت و آقای احمدی گرامی. ممنون از نظرات انتقادی شما که سبب گشودن این بحث شد. نوشته اید: « در رویکرد شاعران نو ( و نه شاعران بزرگ اسلامی چون سعدی ، مولوی ، اقبال ، پروین اعتصامی و...) اساس عقیده پرستش طبیعت و دعوت به سوی پوچی، بی هدفی و پرواز در عالم خیالات است که کاملا از مکتب بودیسم اخذ شده است.» من مدعایتان را بی دلیل می بینم. نخست اینکه رویکرد شاعران معاصر را پوچی و بی هدفی دانسته اید و دوم اینکه این امر را برگرفته از بودیسم تلقی نموده اید. با تتبعی که من در شعر سهراب سپهری داشته ام و اشعار رابیندرانات تاگور، آن دو از معناگراترین شاعران امروزه هستند. شما به همین شعر رابیندرانات تاگور توجه کند: «رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست، اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست. زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود، دامان خدا را می جويد. خورشيد هنوز طلوع ميكند فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است: بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد: امواج دريا، آواز می خوانند، بر مي خيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند. گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند. نيستی نيست. هستی هست. پايان نيست. راه هست. تولد هر كودك، نشان آن است كه: خدا هنوز از انسان نااميد نشده است.» واقعا شما با تتبعی کامل و استقصایی دقیق به این نتیجه رسیده اید که شاعران معاصر، خیالاتی و پوچ انگارند؟ و دیگر اینکه این پوچ انگاری و بی هدفی رو متأثر از بودیسم دانسته اید؟ شگفتا! بودیسم و پوچی و بی هدفی؟ اول بار است که می شنوم نیهیلیسم را از دل بودیسم بیرون می کشند. جنابان! در صحیح بخاری می خوانیم که شیطان به ابوهریره(رض) می گوید که هرگاه آیة الکرسی را قبل از خواب بخوانی محفوظ و مصون خواهی بود. بعد از اینکه ابوهریره (رض) داستان را که مبسوطش درصحیح بخاری آمده برای پیامبر(ص) نقل می کند ایشان می گویند: صدقک و هو کذوب ( شیطان با اینکه دروغزن است اما به تو راست گفته است.) [...إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ فَاقْرَأْ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مِنْ أَوَّلِهَا حَتَّى تَخْتِمَ الآيَةَ «اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» وَقَالَ لِي: لَنْ يَزَالَ عَلَيْكَ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ، وَلا يَقْرَبَكَ شَيْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ، وَكَانُوا أَحْرَصَ شَيْءٍ عَلَى الْخَيْرِ فَقَالَ النَّبِيُّ (ص) : «أَمَا إِنَّهُ قَدْ صَدَقَكَ وَهُوَ كَذُوبٌ، تَعْلَمُ مَنْ تُخَاطِبُ مُنْذُ ثَلاثِ لَيَالٍ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ؟» قَالَ: لا قَالَ: «ذَاكَ شَيْطَانٌ». (بخارى:2311)] پس شیطان کذّاب هم جاهایی راست می گوید!!! این درسی است که من از این حدیث نبوی می آموزم. اینکه سپهری گفته است: " قرآن بالاي سرم ، بالش من انجيل ، بستر من تورات ، وزبر پوشم اوستا، مي بينم خواب:بودايي در نيلوفر آب" نشانه ی سرگردانی او دانسته اید و مصداق : فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ. باید عرض کنم این سخن به نظر من به معنای باور به وجوه مشترک بین تمام ادیان است. همانی که امروزه سنت گرایان از آن به " وحدت متعالی ادیان" تعبیر می کنند. سنت گرایان شامخی چون سید حسین نصر، رنه گنون، فریتیوف شووان و ... قرآن هم به پیام های مشترک ما بین ادیان قائل است: قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا (آل عمران: 64) نمی توان نافی مشترکات بین ادیان شد. شعری که از سپهری آورده اید به نظر من نه تنها بیانگر سرگردانی شاعر نیست بلکه حاکی از وسعت مشرب و رسیدن به نقاط مشترک ادیان جهانی دارد. چیزی که می دانم باز به زعم شما اباطیل و چه و چه است. آقای احمدی گرامی! من کجا سهراب سپهری را عارفی اسلامی دانسته ام؟ کجا او را الگو در جمیع جهات معرفی کرده ام؟ من در این نگاشته درک او را از مقوله ی مرگ که درکی همسو با تعالیم دینی هم هست ستوده ام. همین. مدعایی بیش از آنچه گفته ام بر من تحمیل نکنید. جناب "اهل سنت" [ !!!] در باب حدیثی که توضیحش را از من خواسته اید [ وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لِأَنَّ يمتلىءَ جَوْفُ رَجُلٍ قَيْحًا يَرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يمتلئ شعرًا» مُتَّفق عَلَيْهِ] باید عرض کنم واژه های حدیث خیلی آشکار است. سخن از « امتلاء» است. وجودی که پر از شعر بشد و این امتلاء جایی برای حقیقت و وحی باقی نگذارد، البته مشمول این نکوهش و مذمت نبوی است. چه ربطی به بحث ما دارد؟ حدیثی که من آوردم معنای صریح و صحیحی داشت که فکر می کنم دوستان منتقد از کنارش رندانه گذشتند. گفتم که در صحیح بخاری آمده است: إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ حِكْمَةً. بعضی از اشعار حکیمانه اند. حکمت آمیزند. پیامبر (ص) نفرموده است که شعر مسلمانان سنی و موحد و پاک دین تنها حکیمانه ست. بعض از شعر ها حکیمانه اند. هیچ دلیل روشن و قاطعی مبنی بر بودایی بودن سپهری نیست هر چه می گویید از باب ظنیات است و دوستان خوش دارند که صفت بودایی بودن رو چونان ناسزایی به سر سپهری بکوبند. اما حتا اگر سپهری بودائی باشد، باز پیامبر من به من می گوید که برخی از شعرها حکیمانه اند.
بدوننام
03 دی 1391 - 02:11بسیار زیبا نوشته اید
صدیق قطبی
03 دی 1391 - 07:50نکته ی دیگری را هم مایلم بر نظر پیشینم بیفزایم و آن توجه دادن دوستانم به این حدیث گوهرین نبوی است که در صحیح مسلم آمده است: « إن الله جمیل و یحب الجمال.» این حدث گر چه جنبه ی گزارشی و توصیفی دارد و تنها سخن از زیبابودن و زیبادوست بودن خداوند عنوان می کند اما به باور من پیامدهای عملی برای زندگی ما به دنبال دارد. اگر خداوند زیباست پس مخلوقات او هم باید زیبا باشند. از جمله مخلوقات خداوند مرگ است. الذی خلق الموت و الحیاة (سوره ملک آیه 2) پس مرگ هم زیباست. بنابراین سخنان این دو شاعر در راستای زیبادیدن مرگ همسو با آموزه های دینی و بلکه توضیح و تبیینی بر آنهاست که در نوع خود مغتنم است. وقتی در حدیث نبوی می خوانیم که خداوند زیبایی را دوست دارد، آنچه برای من جنبه ی توصیه ای پیدا می کند این است که به سمت زیبایی گرایش و گروش داشته باشم. زیبایی را بیافرینم. زیبایی را درک کنم. از زیبایی لذت ببرم و سرخوش شوم. چرا که خداوند زیبایی را دوست دارد. مگر اینکه خداوند زیبا جاهایی آنچه را من زیبایی پنداشته ام بنکوهد و از آن منع کند. یعنی خودش قید بزند به زیبایی. در غیر این صورت اصل و قاعده ای که از حدیث مزبور به دست می آید نه تنها اباحت و روا بودن پرداختن به زیبایی بلکه تشویق به زیبایی آفرینی و درک زیبایی است. هر چه زیبااندیش تر و زیبا بین تر شوم، نزد خداوند محبوب ترین. چرا که او محب الجمال است. اما اینکه زیبایی چیست که چنین محبوب خدانند افتاده است، طبعا نمی شود از قرآن و سنت انتظار داشت که یکایک امور زیبا را بر ما برشمارند. زیبایی ابعاد وو اضلاع مختلف دارد. زیبایی کلامی. زیبایی تصویری زیبایی آوایی و صوتی و... به نظر من مهمترین پشتوانه ی هنر و همه ی شقوق آن این حدیث شریف است. شاعر با تخیل خود و با استفاده از آرایه های ادبی اعم از لفظی و معنوی و بهره مند شدن از صناعات بیان و بدیع و معانی، کلام را زیبا می کند. دلنشنین می کند و در واقع کاری انجام میدهد که سخن زیبا شود. و مآلاً محبوب خداوند.... یکی از دوستان نوشته بود که ما باید پی عمل صالح و انذار و تبشیر باشیم نه دنبال خوش شدن و..... می خواهم بگویم اتفاقا در پی زیبایی رفتن که طبیعتاً موجب سرخوشی و تلذذ روحی و تنعم روانی است، خود از زمره ی تشویق های دینی است. مسئله ی اصلی این است که نسبت درستی بین دینداری و زیبایی و شادی برقرار نکرده ایم. عمدتا زیبایی و شادی ناشی از آن را امری غیر دینی تلقی کرده ایم و این به نظر من خطای بارزی است. اشاره ای کوتاه هم به این آیه داشته باشم: و ما علمناه الشعر وما ينبغي له إن هو إلا ذكر وقرآن مبين این آیه آنگونه که دوستان گرانقدر من پنداشته اند به نظر من در مذمت شعر نیست. " اقتضای مقام و رسالت نبوت" جوری نبود که شاعرانه باشد. اما اگر لازمه ی این آیه بی مقداری و بی ارزشی شعر می بود قطعا پیامبر اسلام حسان بن ثابت و دیگران را از این کار باز می داشت و آنچه بر خود می پسندید بر آنها هم می پسندید و دستِ کم به برخی شاعران به خاطر شعرشان هدیه و صله نمی داد. أحب للناس ما تحب لنفسک. نه اینکه گاه از شدت شعف و شادی قبا از تن بکند و بر تن شاعری بپوشد. اگر بگویید که شاعران خاصی و شعر خاصی مقبول حضرت بوده است پس کلیت این را که شعر از اساس امری نکوهیده و پرهیزیدنی است منکر شده اید و مثل هر سخن دیگری شعر را هم که یکی از اسالیب سخن گفتن است به شعر خوب و شعر بد منقسم کرده اید. چیزی که منم با آن همدلم.
متین
03 دی 1391 - 08:37روی سخنم با مخالفان نوشته آقای قطبی است و من هم بااین تفکر شما که نه اسلامی است ونه انسانی و نه عقلانی بلکه دیکتاتوری محض است که تاب شنیدن صدای دیگر ندارد و با تعابیر همان اسلام و قرآن هم موافقت و مقاربتی ندارد متاسفم گویا و بشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه را هم به سمع قبول نپذیرفته اید و و فی اذونهم وقرا گشته بر گوشه ای نشسته ای و بصر خود را به این آیات بصیرت نداده اید خرسندم از اینکه حکومتی به دست شما نیافتاده است وگرنه قتل عامی عظیم و خفقانی بزرگ را در تاریخ بشر شاهد میبودیم تاسف آور است که تاب سخنان دو شاعر بر شما اینگونه سخت و سنگین است آنانی که در توان خود برای کاستن درد و رنج از آدمیان خواسته اند تحمل درد را آسانتر کنند چنین آقای قطبی را با سخنان پر عتاب خطاب می کنید چیزی جز تاسف در چنته ندارم و فقط خرسندم حکومتی در دست شما نیست تا هر صدایی را که حتی مخالف هم نیست بلکه فقط نوعی شاعرانگی دارد وگرنه با احادیث روایت شده هم موافقت دارد را خفه کنید.تندی سخنم را ببخشید
احمدی
04 دی 1391 - 09:48برادرم کاک متین خود یک بار دیگر آنچه را نوشته ای مرور کن (نظر شماره 12) قضاوت را به خودت می سپارم با این ادبیات اگر حکومت با خودتان بود چه می کردید ؟؟؟؟؟؟ والله اعلم
احمدی
03 دی 1391 - 12:19الإمام الشافعي(رأي صواب يحتمل الخطأ،ورأي غيري خطأ يحتمل الصواب) اما " {وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا} [الكهف: 54] " و الله اعلم
ناصح
03 دی 1391 - 02:51هوالعزیز نوشته ی دوست و برادر عزیزم ، محقق گرانقدر آقای صدّیق قطبی را خواندم و حقیقتاً بهره ی معنوی فراوانی بردم. در نظرات ذیل این نوشته بعضی از دوستان بی جهت رنجیده اند. نقد مطلب توسط مخاطب امری مشروع و از نظر این ناچیز حتی واجب است. اما هر چیزی آدابی دارد. ولی با کمال تاسف در نوشته های برخی از دوستان به هیچ وجه خبر از این آداب دیده نمی شود. بنده ، خدای ناکرده قصد توهین به شخصیت هیچ کسی ندارم ولی در خلال این نظرات مطالبی بود که سکوت را جایز ندانستم و مناسب دیدم سخنانی با نویسندگان آن نظرات و همفکرانش داشته باشم. (هدانا الله و ایاهم ) در شگفتم که برخی دوستان چگونه امر صریح :« ولا تقف ما لیس لک به علم » را نادیده انگاشته و بی هیچ دانش و تحقیقی سخن از هر دری می گویند. یکی گفت : «علامه برقعی در حافظ شکن می نویسد "شعر واژهایست عربی که بمعنی خیال و پندار است» ای عزیز ، نه چنین است. کدام لغت نامه ی عربی برای شعر معنای خیال و پندار نوشته است!! شعر در لغت به معنای علم ، دانش ، فقه ، درک و دریافت است . از فراهیدی لغوی (متوفی 175 هـ) بشنو که : «سمّی شعراً لأنّ الشاعر یفطن له بما لا یفطن له غیر من معانیه» (کتاب العین 1/ 252 و نیز لسان العرب 4/410) درست است که «خیال» از لوازم بنیادین شعر است. ولی آیا از واقعیتِ «خیال» چه می دانیم؟ آیا از سلسله مراتب وجود عالم هستی باخبریم؟ آیا از جایگاه خیال یا همان قوّه مصوّره در این مراتب آگاهیم؟ آیا می دانیم که همین «خیال» از ادراکات و مراتب درونی نفس انسان است؟ در رابطه با خیال بر همین مختصر بسنده است که بدانیم از رهگذر همین قوّه ی خدادادی است که عمیق ترین تجربه های دینی برای تک تک انسان های معنوی رخ می دهد. جز ذات باری تعالی درک هر آنچه در هستی وجود دارد اعم از متخیل و محسوس از مجرای عالم خیال متحقق شده و آنگاه به ساحت خرد و باور قلبی می رسد. البته ذرّه ای درک مُجاز از خداوند سبحان برای این بشر خاکی نیز از رهگذر عالم خیال قابل دریافت است و از این جهت مدد رسان عقل می شود. اما از نظر نباید دور داشت که قوّه ی خیال در صورت بهره گیری از نور هدایت ، ما را به افق های معنوی و فضاهای مطلوب قدسی حتی در همین قلمرو مادی می رساند و همین خیال در صورت سرکشی و فقدان نور هدایت دنباله روی گام های شیاطین نیز می شود. و اما سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم... گفتی که : « زشتی گفتار شعرا قابل رفو نیست » ای عزیز ، شما که دل در گرو رفوگری دارید. و البته خوب هم هست ، آیا به فکر رفوگری در عرصه های دیگر هم هستید؟ مثلاً معتبرترین منابع روایی؟ آیا به فکر رفوگری این همه اغلاط و انحرافات شکلی و محتوایی ترجمه های کتب عربی مشهور بالینی جوانان نیز افتاده اید؟ این زشتی گفتار حتی در رسانه های برون مرزی به نام پاک اهل سنت نیز رخ نموده است. منکر نیستیم که بسیاری از شاعران در بسیاری از جایها به خطا رفته اند. ولی آیا بسیاری محدثین و فقهای معتبر که تدوین کنندگان باور ها و اعمال عبادی مسلمانان اند در طول تاریخ به خطا نرفته اند؟؟ و آن هم چه خطاهای سهمیگینی .... این دوستان این نکته را بدانند که استخفاف شأن شعر به طور عموم در واقع – نعوذ بالله - استخفاف شان قرآن کریم است. مطمئنم که اکثر خوانندگان این وبلاگ از برادران و خواهران ایمانی مسلمان پاک عقیده اند. قرآن کریم را معجزه ی جاوید رسول خدا صلی الله علیه و سلم می دانند. و نیزیقین دارم که دوستان آگاهند که برجسته ترین دلایل اعجاز این کتاب غیر بشری اعجاز بیانی و بلاغی آن است. ارتباط این متن مقدس با پدیدۀ شعر و البته برتری بر آن نیاز به اثبات ندارد. و چون درک این اعجاز جز با درک فنون بیان و شعر ممکن نیست از این جهت به قول ائمه ی این فن(علوم اعجاز القرآن) توهین به جایگاه شعر در واقع بی حرمتی به قرآن کریم است. شعر در حقیقت به قول ابن عباس رضی الله عنهما «دیوان العرب» است و در جهت فهم فضا و زبان قرآنی تاثیر فوق العاده ای دارد چنانکه فرمود : «إذا سألتموني عن غريب القرآن فالتمسوه في الشعر، فإن الشعر ديوان العرب » (اگر از من سوالی در واژه های غریب و نا آشنای دارید جوابش را از شعر بگیرد ، چرا که شعر دیوان عرب است.) و بشنوید از آن صحابی جلیل القدر دیگر که « عن أنس قال: دخلت على البراء بن مالك و قد قال برجله على الحائط، و هو يترنّم بالشعر، فقلت: بعد الإسلام و القرآن؟ قال: يا أخي، الشعر ديوان العرب.» [ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج8، ص 98] پیداست که سخن ابن عباس در درجۀ اول به اشعار شعرای پیش از اسلام اشاره دارد. پس اینقدر از شان شعر و شاعران به ویژه به این دستاویز که مسلمان نیستند نکاهید. در رابطه با شعر نگفتن پیامبر باید توجه داشته باشیم که اگر پیامبر نیز در جنگ ها به شیوه ی معمول مرسوم عرب رجز می خواند و قصایدکوتاه و بلند می سرود شبهه ای در کارِ سترگ او می رفت و تهمت ها از هر سوی روان می شد. از این جهت است که نسبت شاعری بر پیامبر نادرست است. اما زیر نشینان عَلَم پیامبری اش یعنی صحابه ی گرانقدر آن حضرت اگر شعری می سرودند شعرشان دیگر هیچ ارتباطی با پیامبر نداشت و مجاز شمرده می شد. حتی اصحابی چون حسان بن ثابت صاحب دیوان شعر بود و نیز بسیاری از یاران آن حضرت ، حضرات ابوبکر و عمر و علی و ام المومنین عایشه اشعار زیادی از ایشان نقل شده است. و عبد الله بن رواحه وکعب بن زهیر نیز که حکایتشان مشهور خاص و عام است است. پس شعر به تمامت دروغ نیست و مقام شاعری مقامی بسیار والا و رفیعی است که البته در مقایسه با جایگاه شکوهمند نبوت پست و کوچک جلوه می کند. پس هشدار باد که از تعمیم در گفتار و ناسنجیده گویی بپرهیزیم. جایی که روح القدس به کمک شعرِ حسان شاعر می آید « قل و روح القدس معک» من و تو را نشاید که از جایگاه شعر و شاعری با این بضاعت ناچیز علمی و تحقیقی خود فروکاهیم. آیا سزای عملی که روح القدس در آن کار سهیم است بهشت برین نیست؟؟؟وانگهی این همه استشهاد مفسرین قرآن به اشعار جاهلی در تایید واژگان قرآنی چه می شود؟ آیا بر خطا رفته اند که شعری از غیر مسلمانی نقل کرده اند؟ آیا به صرف این کار ، همه ی عقاید شاعر را تبلیغ می کردند؟؟ آن دوست با تایید مضمون حدیث « ان من الشعر لحکمة» به روایت «أَنَّ يمتلىءَ جَوْفُ رَجُلٍ قَيْحًا يَرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يمتلئ شعرًا» استاد می کنند و گویی این حدیث ناسخ حدیث پیشین می دانند. باید گفت که این دو روایت در واقع مکمل یکدیگرند. در مورد روایت دوم باید این نکته را در نظر داشته باشیم که در فضایی این روایت صادر شده که فن شعر دستاویزی برای هجو این و آن و نقل کلمات زشت و ناپسند شده بود. چنانکه از حضرت عایشه در این مورد نقل می کنند «و كانت عائشة رحمها الله تفسر قول رسول اللّه صلّى اللّه عليه: لأن يمتلئ جوف أحدكم قيحا حتى يريه (من الورى) خير له من أن يمتلىء شعرا. قالت: يعنى الهجاء منه.» و آن کسی که بی محابا نام صوفیان را به جهت استخفاف جایگاه والایشان به زبان می آورد و راهشان را از رنگ و لعاب اسلامی عاری می داند ، باز به بلای آخرت سوز تعمیم در سخنگویی ، تهمت و ظنِّ بد گرفتار شده است. گیریم که در طول تاریخ و به ویژه در دوران معاصر صوفی نمایانی از طریق راستین حق منحرف شده و بیراهه رفته اند ، این چه داوری بی راه تری است که شما به آن گرفتار شده اید؟ نمی دانید که زبان به بیهوده گویی کاری سهل و تاوانی بس سخت در پی دارد؟ نام و راه بزرگان را به زشتی بردن چه شیوه ی منحوسی است که شما به آن گرفتار آمده اید؟ چرا دهان باز کرده و می پراکنید که : و آنچه عرفا و شعرا برای خود اصطلاحات و تأویلات آوردهاند رکیک و باطل است و تکرار الفاظ مَی و مطرب و زنار و دلبر عیار بر ضد اسلام و معرفت بلکه کفر و شرکست آیا به راستی چنین است؟ شما چه کسی هستید؟ ملاک کفر و شرک را چه کسی به شما آموخته است؟ آیا به راستی تکرار واژه ای چون «می» شرک و کفر است؟ آیا فی المثل اگر مراد همین شراب مجازی نیز باشد در این صورت شراب خوار حقیقی از نظر شما چه حکمی دارد و درچه جرگه ای طبقه بندی می شود؟ کفر، شرک یا فسق ؟ آیا کسی که در دوران پیامبر مرتکب گناه شرب خمر یا حتی زنا می شد سزایش چه بود؟ پس این شرک و کفر را از کجا آوردید؟ الفاظ کفر و شرک را به همین راحتی بر زبان چرخاندن و سهل تر از آن در باره ی گفتار و کردار صد توی دیگران به داوری نشستن به راستی که بسیارسهمگین است.«ربنا لاتواخذنا» آن دوستی که بوی بودیسم از شعری سپهری دریافت ، آیا بوی بودیسیم و هندویسم و یونانیان را از فرهنگ اسلامی به ویژه کلام اسلامی در نیافت؟؟ آیا به نظریه های کلامی چون اصالت جزء لایتجزا که ریشه های برهمایی – هندی و بودایی دارد برنخورده است؟ نمی گویم که متکلمین ما عینا در این مورد و در موارد مشابه مقلدانه ظاهر شده اند. سخنم بر سر این است که اصطکاک و تضارب اندیشه ها در هر عرصه ای ، طبیعی و لازمه ی پیشرفت جامعه ی بشری است. متکلمین و متفکران ما از همان آغاز رویارویی با اندیشه های بیرون اسلام گرچه شیوه ی نقادی را پیش گرفته بودند ولی در بسیاری از موارد هم عناصر تلطیف شده از فرهنگ های دیگران را پذیرفتند. آیا این سلف بر خطا رفته اند؟؟ آیا استناد به شعری هرچند متعلق به مکتبی در صورتی که محرک معنوی باشد ترویج خیالات شاعرانه و مکتب بودایی در یک سایت اسلامی (مالکم کیف تحکمون)؟؟ و باز هم نمی گویم که سخنان سپهری همه اش درست و شعرش همه راستین است من خود شخصاً علاقه ای به سپهری و شاعران نو پرداز ندارم و اساساً شاعران دو قرن اخیر ایران را مطالعه نمی کنم. ولی این بدان معنا نیست که با جملات و اشعار عالی و معنوی شاعری به صرف عقیده اش دشمنی کنیم . آن دوستی که دیگران را به توبیخ خداوند در قرآن گوشزد می کند که البته کاریست به جای خود نیکو ، هیچ به این مسئله فکر نمی کند که با کُپی کردن آیات مقدس قرآن برای استخفاف شان شعر و شاعری به طور عموم ، و به قصد توهین به برادر دینی خود علناً با آموزه های اصیل اسلامی به مخالفت برخواسته؟ و آیا خود او – نعوذ بالله - مشمول این توبیخ خداوند متعال نمی شود. «اشتروا بأیت اللّه ثمناً قلیلا فصدوا عن سبیله انهم ساء ما کانوا یعملون» ؟؟؟ استشهاد به آیات قدسی قرآن در امری که دانشی در رابطه با کیفیت آن به هیچ وجه نداریم و افواهی سخن گفتن و محکوم کردن افراد «بی جرم و بی جنایت» آیا براستی کار آسانی است؟؟؟؟ آیا این کار تهمت و ظن بد در باره ی برادر مومنتان نیست؟؟؟ آیا در خویشتنِ خویش هیچ نیازی به توبه احساس نمی کنید؟ نصیحتی که با این دوستان دارم ، این است که همواره حق جو باشیم و از جاده عدل و انصاف خارج نشویم. به صرف مخالفت با دین و مرام و مسلک کسی با او به دشمنی برنخیزیم ونکات مثبت و حق را فراموش نکنیم. (لایجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی) چه برسد به اینکه آن شخص دوست و برادر دینی ما باشد. نباشیم از کسانی که توگویی پیش خود، ذهن مخاطب را خاکروبه دانی فرض می کنند و هر سخنی را بی غربال خرد از مجرای زبان در آن می ریزند. « دوستان این روش پاک مسلمانی نیست» نستغفرالله العظیم مراد ما نصیحت بود و گفتیم / حوالت با خدا کردیم و رفتیم
احمدی
04 دی 1391 - 09:01برادر عزیزم کاک صدیق السلام علیک و علی عبادالله الصالحین ظاهرا بنده منظورم را به درستی نرسانده ام من هیچ وقت کلیت شعر و شاعری را رد ننموده ام اما در اینکه شعرا قابل تقسیمند به دو دسته شک ندارم و بر آن اصرار دارم دسته اول آنانند که"...أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ " و دسته دوم "إِلا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" و به تبع شعر نیز دو دسته می شود دسته اول :شعری است که سرورمان در موردش فرمود «لِأَنَّ يمتلىءَ جَوْفُ رَجُلٍ قَيْحًا يَرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يمتلئ شعرًا دسته دوم :شعری است که پیامبرمان در موردش فرمود"إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ حِكْمَةً" تا اینجا مطئنم با هم موافقیم اما تذکرات بنده در مورد ستایشی بود که از شاعر (سپهری) و دیدگاهش نموده اید و بنده با آشنایی که با اشعار این شاعر دارم افکارش را در خور چنین ستایشی نمی بینم آنهم از قلم توانمند همراهی چون شما و معتقدم آنچه این شعر را چنین زیبا نموده است نگرش دینی و اسلامی و قلم توانمند شماست و خود سپهری از آنچه که شما ارایه داده اید بی بهره بوده است "أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ" و دیگر اینکه آنچه نوشتم صرفا تذکر بود و یادآوری و از آنچه برادران دیگرم گمان برده اند که به خاطر تنگ نظری و دیکتاتوری وکپک زدگی و بخل، نقدی نوشته ام به خدا پناه می برم و برای خودم و دیگران طلب آمرزش می نمایم " رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ "
احمدی
04 دی 1391 - 09:43برادر ناصحم سلام فرموده اید "خدای ناکرده قصد توهین به شخصیت هیچ کسی ندارم " اما بلا فاصله همه مخالفین چنین توصیف می نمایید "بی هیچ دانش و تحقیقی سخن از هر دری می گویند" ولی جالبتر آنست که در ادامه با ما همراه می شویدبه عنوان مثال می نویسید "ای عزیز ، شما که دل در گرو رفوگری دارید. و البته خوب هم هست..."و هر آنچه در ادامه آن نوشته اید من نیز همراه شما هستم بیشتر آنچه که در مورد شعر و شاعری آورده بودم نقل قول بود (که داخل گیومه هم گذاشته بودم ) از علامه برقعی در حافظ شکن - که البته باآن موافقم بجز حکم شرک وتکفیر -و به شما هم توصیه می کنم که این کتاب را بخوانی و بعد می توانی آن را نقد نمایی و ما هم با دل و جان آن را می خوانیم در مورد استفاده علمای سلف از اشعار شاعران جاهلی برای فهم واژگان قرآنی به عنوان شاهد ،مسئله ای جدای از بحث ماست آنجا شاعران را چنان بزرگ و دارای افکار بلند معرفی نمی کردند -آنچنان که در این مقاله میبینم و تمام حرف بنده هم همچنان که در نظر قبلی خطاب به جناب قطبی نوشتم همین غلو در شآن شاعر و شعر اوست -و فقط جنبه لغوی شعر مد نظر بود که با بررسی افکار متفاوت است . و اما آنجا که نوشته ای "آن دوستی که بوی بودیسم از شعری سپهری دریافت" برادرم با جستجویی ساده در منابع ادبیات فارسی در مورد آقای سپهری شما نیز این بو را استشمام خواهی کرد و خود شاعر هم خود چه در آشکار و چه با کنایه های ادبی در اشعار خود که چند نمونه آن را در نظر شماره 19 نوشتم افکار بودایی خود را بیان نموده شما چه اصراری دارید که ایشان بودایی نبوده اند ؟؟ و اما در مورد ورود افکار برهمایی و بودایی به کلام اسلامی خود جواب کافی را بیان نموده اید "نمی گویم که متکلمین ما عینا در این مورد و در موارد مشابه مقلدانه ظاهر شده اند." و بنده هم با شما هستم رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ
ایثار
14 دی 1391 - 06:00اینهمه هیاهو و قیل و قال بر سر هیچ. رودخانه ی خوش آهنگی می گذرد و اینهمه جیغ و فریاد تنگ نظرانه فقط شیرینی آوای رودخانه را در کاممان تلخ می کند. ظاهرا فونکسیون آقایان دردمند و اهل و سنت و احمدی و شاهو.... تنها همین است: تلخ کردن و بس.
این دو سخن "تاگور" هم مناسب این نگاه زیباست: در مرگ بسیار یک می شود و در زندگی یک بسیار می گردد. و.... * مرگ ازبین رفتن روشنایی نیست، خاموش كردن چراغ است آنگاه كه روشنایی سپیده دم پدیدارمی شود
ملیح
20 دی 1391 - 08:57خیلی ممنون مقاله زیبایی بود به خصوص از نظرات استفاده کردیم شکوه مرگ در تعالیم اسلامی بسیار بیان شده است مرگ به زندگی انسان معنی می بخشد "لدوا للموت"بزایید برای مرگ .